دلم گرفته. اونقدر غمگینم و دلم گرفته که تنها جایی که یادم میاد اینجاست! اینجاست که همیشه رنگِ دلگرفتگیهای منو داره. اینجاست که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد.
امروز روز بزرگی بود. روزی که دست از خواب و خیال و رویا و آرزو برداشتم و همهشون رو خاک کردم و یه سنگِ قبر روی تمام آرزوهام گذاشتم. از امروز به بعد قراره یه چیزایی عوض بشه. ولی دیگه نمیخوام جلوشو بگیرم. دیگه میخوام همینطوری برم جلو و فقط جلومو نگاه کنم. نه به پشت سرم و سنگِ قبرِ آرزوهای از دست رفتهام نگاه کنم٬ نه به هیچ چیز دیگه. فقط جلو رو ببینم و برم جلو. نمیدونم چی میشه. شاید تو این راه اتفاق خوبی هم افتاد. شاید. ولی برام دیگه اتفاق خوب هم مهم نیست. فقط میخوام برم جلو. همون طوری که تا امروز فقط نشستم و نگاه کردم و متوقف شدم٬ حداقل همونقدر میخوام فقط برم جلو. باید برم جلو. تمام دلگرفتگیهامو بذارم تو این پست و فردا دوباره لبخند بزنم و برم جلو.
+ 98/7/6
+ پاییز جانم بیا. تو لااقل بیا.
" شیشهی پنجره را باران شست٬ از دل من اما... "
جلو ,برم ,فقط ,میخوام ,تو ,اینجاست ,برم جلو ,تو این ,اینجاست که ,و برم ,کردم و
درباره این سایت